۱. چند ساعتیه که بارون میزنه. هم هوا خنک شده، هم نیازی نیست تا چند روز بابا به کیوی ها آب بده.
۲.ملت عشق بعد حدود یه هفته و نیم تموم شد. زنجیر عشق دافنه رو شروع کردم. از کتابایی بوده که تو دانشگاه نصف قیمت میفروختن. و الان بعد یه فصل خوندن فهمیدم چرا.
۳. احتمالا فاطیما ازم ناراحته. اما فقط به دو روز سین نکردن و استوری اینستا که جامون عوض شده و محلت نمیدم و اینا بسنده میکنه. نمیاد رک و راست حرف بزنه.
۴. زندگیم افتاده رو روال مزخرف. دوس دارم مصی رو ببینم، فقطم مصی رو، نه هیچکدوم دیگه از دوستام؛ حدیث رو هم شاید. اما بقیه نه. ولی باید یه ۵۰ تومن ته جیبت باشه وقتی میخوای بری بیرون. مخصوصا که شاید بریم برج و گرونی و بی پولی و دیگه بیشتر نگم اصن.
۵. لپتاپ، گواهینامه، کلاس جودو. ولی همش پول میخواد. پوووووووووووول.
۶. به خودم افتخار میکنم، وقتی دخترای مردم بابا و دوس پسراشونو تیغ میزنن من کار میکنم و از درآمد مستقلم خرج میکنم و حتی پول تو جیبی هم نمیگیرم.
۷. برای صدمین بار از خودم میپرسم تویی که برخلاف بقیه که روزشونو با الواتی و دادار دودور و اینا شب میکنن داری واقعا زحمت میکشی، کسی حق که نه حتی جرئت میکنه برات، برای آینده ات شاخ شونه بکشه، قلدری کنه، و خودشو محق بدونه که بخواد برات تصمیم بگیره؟ قطعا نه.
۸. حالا که ملت عشق رو خوندم باید پله پله رو هم پشتش بخونم. فعلا دست نر ایناست. تا مهر آوردن که چه بهتر، نیاوردن از کتابخونه دانشگاه میگیرم. دیدمش قبلا اونجا.
۹. از ۱۰تا درس نمره ۹ تاش اومده همه بالای ۱۹. آخری رو اگه قبول شم لب مرزیم.
۱۰. ناهار یک چهارم ته دیگ یه قابلمه نسبتا بزرگ چار نفره رو خوردم. شام به قول دوستان صبحانه داشتیم بدون چایی، نخوردم. خلاصه که با این وضع پیش برم ته این تابستونو نخواهم دید.