- ۹۷/۰۵/۰۷
- ۰ نظر
وی دختری بود که توانایی دیدن سریال در حال پخش نداشت. و هی میدید.
بالاخره برناممون ردیف شد. دیدمش دیروز. بعد سه سال.
چقدر خوب بود. خودش، حرفامون، عکسامون و گشنگیمون حتی.
یه رفیق داره بابام. دختر و پسرش از منم بزرگترن.
بعد از طلاق و ازدواج دومش، اومدن خونمون به عنوان ماه عسل؛ که خب نوش جونشون. بشقاب آوردیم ۶ تا. یکیو خانومه گذاش کنار، نشست کنار شوهره با هم تو یه بشقاب غذا خوردن.
بعد یه سال چن وقت پیش اومدن دوباره خونمون، با خواهر زن و داماد و دو تا دختراشون. بازم یه بشقاب تمیز برگشت آشپزخونه.
غرض اینکه عشق خوبه، محبت خوبه، دوست داشتن و توجه هم. اما یه حدودی رو خدایی دیگه آدم باید رعایت کنه. و اینکه همونطوری که تو فرهنگ اغلب ماها بوسیدن و لخت راه رفتن تو خیابون نیست، اینم نیست، لااقل ما شمالیا.
رعایت کنین پیشمون. ما معذب میشیم.