شمالی کیجا

i solemnly swear that i am up to no good

شمالی کیجا

i solemnly swear that i am up to no good

وی دختری بود که توانایی دیدن سریال در حال پخش نداشت. و هی میدید.
سلام امروز که اومدم دفترو باز کنم دیدم یه گنجیشک خشک شده افتاده رو زمین. رفتم جلو یکمی آب ریختم سمت دهنش، هیچ تغییری نکرد، مرده بود از گرما و بی آبی.
چند روز پیش هم یه مار تو حیاط خونه لم داده بود زیر آب کولر از تشنگی.
اینجا که شماله و از پرآب ترین بخش های کشور وضع اینه، جاهای دیگه چجوریه ینی.
میخوام بگم اگه میتونیم و دور و برمون پرنده و کلا حیوون پیدا میشه حتی شده در حد یه ظرف آب براشون بذاریم. واقعا بهش نیاز دارن.
خدایی آدمایی که روزای عادی قبل ۹ پامیشن حقشونه روزای تعطیل بیشتر بخوابن.
دارم خندوانه میبینم، رامبد میگه مخلصیم.
من دلتنگ میشم برای مخلصیم گفتنات و حس خوب حرف زدن باهات.
+ موضوعی انتخاب نمیکنم برای این پست. چون قرار نیست دیگه چیزی ازت ثبت شه.
سه شب پیش میوه خوردم تو اتاقم پیش دستی رو نبردم آشپزخونه از تنبلی. الان همون پوست و هسته بوی لواشک میده.

بالاخره برناممون ردیف شد. دیدمش دیروز. بعد سه سال.

چقدر خوب بود. خودش، حرفامون، عکسامون و گشنگیمون حتی.

به نظرتون درد زانو میتونه به این معنا باشه که یه مدت پاشنه بلند ممنوع؟
من میتونستم متولد یک کشور اروپایی باشم، تو ۱۸ سالگی ام با هزینه کم چند تا از کشورهای اروپایی دیگه رو بگردم.
میتونستم متولد یک کشور آمریکایی باشم، تنها زندگی کنم و از هر حیث با مرد های سرزمینم برابر باشم.
میتونستم متولد یک کشور آسیایی دیگه باشم، آزاد برقصم یا حتی رئیس جمهور شم.
اما بر حسب اتفاق متولد ایرانم، هر روز نگران نرخ سکه و دلارم، اینکه سران کشورم و کشور دیگه ای که دوست کشورم نیست چی میگن به هم، برنامه ریزی هام بهم میریزن چون ارزش پولم ثابت نیست. پدرم بعد از بازنشستگی به عنوان یه معلم مجبوره شغل دیگه ای داشته باشه، هرچند که مادرم هم دبیره. من دانشجوام، دانشجوی حقوق، اما مطمئن نیستم کاری در آینده داشته باشم. روزانه ۴ ساعت برق میره توی شهرم، و کارم نصفه میمونه. و فقط ۲۱ سالمه.

من به عنوان یه شهروندی که همیشه قانون مدار بوده حق دارم که خواسته هایی داشته باشم. من ثبات اقتصادی میخوام. روابط دیپلماتیک دوستانه با کشورهای قدرتمند، برابری اجتماعی، کار، رفاه، امنیت شغلی، درآمد کافی، درس های مفید دانشگاهی و حتی مدرسه ای برای آمادگی زندگی در اجتماع، کاهش و تعدیل مجازات ها.
بعد سه هفته بالاخره برنامه چیدم فردا با مص بریم بیرون. حدیث اومده میگه۸/۵ بریم کتابخونه. میگم صب دفترم میگه بعد ظهر، میگم با مصی بیرونم.
بعد کاشف به عمل میاد مصی فردا نمیتونه بیاد.
حدیث هم منظورش ۸ مرداد بوده نه ۸ و نیم صبح فردا.

یه رفیق داره بابام. دختر و پسرش از منم بزرگترن. 

بعد از طلاق و ازدواج دومش، اومدن خونمون به عنوان ماه عسل؛ که خب نوش جونشون. بشقاب آوردیم ۶ تا. یکیو خانومه گذاش کنار، نشست کنار شوهره با هم تو یه بشقاب غذا خوردن. 

بعد یه سال چن وقت پیش اومدن دوباره خونمون، با خواهر زن و داماد و دو تا دختراشون. بازم یه بشقاب تمیز برگشت آشپزخونه.

غرض اینکه عشق خوبه، محبت خوبه، دوست داشتن و توجه هم. اما یه حدودی رو خدایی دیگه آدم باید رعایت کنه. و اینکه همونطوری که تو فرهنگ اغلب ماها بوسیدن و لخت راه رفتن تو خیابون نیست، اینم نیست، لااقل ما شمالیا.

رعایت کنین پیشمون. ما معذب میشیم.